به گزارش شهرآرانیوز سید محمد هاشمی روحانی مشهدی است که ۹ فرزند دارد و به همراه همسرش یک خانواده پرجمعیت را اداره میکند.
خانوادهای که دغدغههای مختلفی دارد، اما شور زندگی در میان آنها به شدت جاری است. سیدمحمد هاشمی، پدر این ۹ فرزند، متولد سال ۱۳۶۵ در مشهد و بزرگ شده محله شفا است و تحصیلات حوزوی را در سطح چهار ادامه میدهد و حالا ۶ پسر دارد و ۳ دختر.
راه تأمین معاش خانواده یازده نفره اش نخستین علامت سؤالمان است که پاسخش را با خون سردی و اطمینان دریافت میکنیم: تحصیل و تبلیغ. پشتوانه ام خداست و با خانواده ام سر سفره امام حسین (ع) هستیم. زندگی ما با شهریه طلبگی و پول منبرهایی که خدا حواله میکند، میگذرد. به بهترین شکل هم میگذرد. الحمدلله آن قدر به وفور که گاهی نمیرسم به همه درخواستهای حضور در جلسات جواب بدهم.
سؤالمان را طوری دیگر تکرار میکنیم و از وضعیت مالی خانواده پدری اش میپرسیم با این گمان که شاید مثل برخی جوانها روی کمک مالی والدین خود حساب باز کرده باشد. میگوید: این طور نیست که بگویم خانواده پدری ام خیلی ثروتمند هستند و من برای فرزندآوری روی حمایت آنها حساب کرده باشم. هرکس با توکل بیاید جلو، خدا کفایتش میکند. بچهها رزق عجیبی دارند.
چشم تنگ میکند و ادامه میدهد: ما فکر میکنیم ۹ تا بچه خرجشان زیاد است. این طور نیست واقعا. لباسی که برای اولی میخریم و کوچکش میشود را میدهیم به برادر بعدی و بعدی به برادر کوچک ترش. خوردوخوراکشان هم که هزینهای ندارد، اما....
از، اما به بعد را میشود حدس زد؛ اینکه به تجملات زندگی عامه مردم مقید نیستند، برای همین از پس هزینههای زندگی برمی آیند.
مادر خانواده ۳۳ سال سن دارد. او با اشاره به تاریخ تولد فرندانش عنوان میکند: زهراسادات متولد سال ۱۳۸۷ است. سیدعلی متولد ۱۳۸۸، زینب سادات که مریض بود و نیامد متولد ۱۳۸۹، سیدمهدی متولد ۱۳۹۱، سیدحسن متولد ۱۳۹۳، سیدحسین متولد ۱۳۹۵، فاطمه سادات متولد ۱۳۹۷، سیدابوالفضل متولد ۱۳۹۹ و سیدمحسن هم متولد ۱۴۰۱.
او در ۱۹ سالگی ازدواج کرده و تحصیلات حوزوی نیز دارد. البته در حال حاضر خانه داری میکند و اعتقاد دارد رشد فقط در تحصیل کردن به معنی عام آن و گذراندن پایهها یکی پس از دیگری نیست. حس کمبود یا ناراحتی ندارم از اینکه یک خانم دیپلمه به حساب میآیم. خدا برایم جبران کرده است. ارتباط قلبی ام با خدا و امام زمان (عج) را با دنیا عوض نمیکنم. از اوضاعی که دارم خوش حالم. امیدوارم این اعتقادات برایم بماند.
وجیهه، مادر این خانواده ۱۱ نفره که خودش فرزند هفتم از خانوادهای ۱۲ نفره است، ادامه میدهد: موقع ازدواج درباره تعداد بچه و این طور چیزها با همسرم صحبتی نکردیم. چیزی که میخواستیم، رضایت امام زمان (عج) بود. جامعه مان به جوان نیاز دارد، به نسلی که سرباز حضرت باشند. به این هدف فکر کردیم و بقیه ماجرا را سپردیم به خدا، با اعتماد به قرآن و آیهای که از کفایت کردنش گفته است.
رنگ لاک ناخن را با مقنعه آبی رنگش هماهنگ کرده است، دختربچهای که حتی پوشیدن چادر عربی هم نتوانسته است جلو دویدنها و شیطنت هایش را بگیرد. همان اطراف چرخی میزند و دوباره و چندباره میآید نزدیک ما که با پدرش مشغول صحبت هستیم. هربار هم خواستهای کودکانه دارد و حرفی برای گفتن. ذکر «بابا» از دهان فاطمه سادات پنج ساله نمیافتد، با چاشنی دلبریهایی که باید دختر داشته باشی تا تفسیرش را بدانی.
وقتی با لبخند به دستهای طفل اشاره میکنیم، حاج آقا پیام توجه مان را این طور منتقل میکند: بابایی، این خانم میگن چقدر لاک شما قشنگه! دل دخترک غنج میرود بابت تمجیدی که از زبان پدر میشنود و لی لی کنان میرود دنبال بازی اش.
{$sepehr_key_۲۰۷۲۹}
پدر خانواده درباره زخم زبان هاو حرفهای ناراحت کننده برخی اطرافیان که در گذشته مطرح میکردند نیز گریزی میزند. البته میگوید این حرفها بی اثر بوده است و ماه راه خودمان را ادامه میدادیم. هاشمی میگوید: تا بچه چهارمم این حرف وحدیثها بود. هنوز مباحث فرزندآوری در جامعه نهادینه نشده بود. بچه آوردن یک جورهایی ضدارزش به حساب میآمد و ما افرادی بی فرهنگ تلقی میشدیم.
یک نمونه اش را مثال میزند، حرفی که با همه تلخ بودنش به دریافت موهبتی به یادماندنی و عبرت آمیز منجر شد: آن زمان هنوز چهار فرزند داشتیم و در خانههای ویژه طلاب زندگی میکردیم. مهلت پنج ساله سکونتمان در آن خانه تمام شده بود و باید تخلیه میکردیم. به دنبال رهن خانهای بودم که دربست و مستقل باشد، درحالی که هیچ سرمایهای نداشتم. در همین بین یکی به من گفت با این تعداد بچه، کسی به شما خانه اجاره نمیدهد. جواب دادم این بچهها خدا دارند، خودش درست میکند.
به این فکر افتاده بودم که مبلغ موردنیاز برای رهن خانه را از صندوقی اعتباری وام بگیرم که وجه شرعی ماجرا را رعایت کند. یکی از آشناها آمد پیشم. حامل پیامی بود از طرف کسی که دوست نداشت هویتش را بدانم و هنوز هم نمیدانم کیست. پیغام فرستاده بود به فلانی بگو برود خانه ببیند و بخرد، پولش را من میدهم. تأکید کرده بود این کار را به خاطر بچه هایم میکند و کرد. رفتیم خانه را دیدیم و قول نامه کردیم. با همان واسطه، ۳۱۵ میلیون تومان به دستمان رسید برای خرید خانهای ۱۶۵ مترمربعی با ۱۱۰ مترمربع زیربنا که طبقه بالای آن را کرده ایم حسینیه. صاحب خانه شدن ما جواب کسی بود که میگفت حتی به شما خانه هم اجاره نمیدهند!
تصمیم خانم جعفرزاده و آقای هاشمی برای داشتن چندین فرزند باعث شده است آدمهای مختلف، دغدغه هایشان را درباره فرزندآوری با این زوج درمیان بگذارند. آقای هاشمی ابتدا از چرایی تصمیم خودش و همسرش میگوید: پشتوانه اعتقادی مان این بود که فرزند مایه برکت و نشاط است. این طور نبود که بگویم از خانواده پدری ام الگو گرفته ام. ما چهار برادر هستیم و جزو پرفرزندهای اقوام به شمار میرویم. بین بستگان، خانوادههای با یکی دو بچه پرشمارند. الان دیگر خیلیها تحت تأثیر قرار گرفته اند. یکی از آقایان فامیل که برای ناباروری موقت اقدام کرده بود، عمل عکس انجام داد و صاحب یک فرزند دیگر شد. چند نفر دیگر هم که وضعیتی مشابه داشتند، واقعا پشیمان و در آستانه عملی کردن تصمیمشان برای بازگرداندن قدرت باروری هستند. زوجهای تازه ازدواج کردهای که متولد خانوادههای کم فرزند بوده اند، میگویند نمیخواهند مثل پدرومادرشان باشند و بچههای بیشتری خواهند داشت. مسجدیها و هیئتیها هم تأثیر گرفته اند و متوجه شده اند بچه داری کار سختی نیست.
این پدر و مادر، از هر فرصتی استفاده میکنند برای خوب کردن حال دل فرزندانشان. به جز تفریحهای آخر هفته در باغ پدربزرگ، دست کم سالی یک بار سفر خارجی شان برقرار است؛ به صورت زمینی و با عبور از شهرهای مختلف در این سو و آن سوی مرز.
این سفرها که همگی به زیارت بارگاه امام حسین (ع) ختم میشود، در اربعین امسال برای خانواده هاشمی خبرساز و کلیپ آن در یکی از شبکههای خبری آن سوی آب منتشر شد. میگویند شناخته شدن را دوست ندارند و ترجیحشان زندگی کردن در گمنامی است. بااین حال، دلیلی مهمتر باعث شده است به درخواست گفت وگویمان پاسخ مثبت بدهند؛ اینکه «تا یک سال پیش با هیچ رسانهای مصاحبه نمیکردیم. زندگی در گمنامی خیلی لذت بخش است، اما عیبی ندارد. برای رضای خدا، ترویج فرزندآوری و اینکه تأثیر رسانه را فهمیدیم، راضی شدیم به گفتن از زندگی مان و برکتهای بچه دارشدن». اینها را حاج آقا میگوید درحالی که سیدمحسن را در آغوشش جابه جا میکند.
دادن قوت قلب به فرزندان و تمجید از توانایی هایشان در این خانواده مرسوم است انگار. آقای هاشمی از فرصت استفاده میکند و بی مقدمه به پسر ارشدش که کنار درختی ایستاده است و مکالمه ما را تماشا میکند، اشاره میکند و با افتخار میگوید: آقاسیدعلی ما را که میبینید، پایه نهم است. معدل پارسالش شد ۱۹.۲۳.
خانم جعفرزاده هم به زهراسادات اشاره میکند و از خوب بودن درس و توانمندیهای خانه داری اش تعریف میکند؛ اینکه دخترش پایه دهم است و عزم کرده مدیریت خانواده را که از رشتههای کارودانش است، جهشی بخواند تا سه سال را در یک ونیم سال تمام کند و زودتر وارد مقاطع عالی شود. اینکه چه رشتهای را ادامه خواهد داد، درست نمیداند، شاید معلم شود و سروکارش با بچهها باشد که برایش دوست داشتنی است. زهراسادات درباره تفاوت فاحش تعداد اعضای خانواده خودش و دوستان و هم کلاسی هایش میگوید: معدلم ۱۹.۵ شد. به وضع خانه و سروصدا عادت د ارم. برای درس خواندن یا استراحت به این چیزها حساس نیستم. میروم داخل اتاق و در را میبندم. کاری ندارم آن بیرون چه خبر است. هرکس از دوستانم میشنود ما ۹ تا بچه ایم، میگوید کاش جای تو بودم.